سیناسینا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

سینا جان به چشمان مهربانه تو مینویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

بفرمایید تو.......

   به تعمیرگاه سینا کوچولو خوش آمدید                  کلیه ی وسایل نقلیه خراب کودکان شما را پذیراییم برای دیدن نمونه کارهای استاد                                                                                         &...
27 آبان 1392

تاسوعای حسینی

پسرم امروز که میشه روز تاسوعا ما میخوایم تو خونمون حلوای نذری درس کنیم انقدر مامانی و بابایی استرس داشتن که یهو خراب نشه آخه امشب خونه ی عمو کاظم مامانی و دایی کاظم بابایی سفره هست و همه ی مردا از خونه ی عمو کمال میرن اونجا و حلوا برای اونجا بود اما به لطف خدا و کمک امام حسین عالی شد و همه تعریف میکردن. خدا رو شکر ...
22 آبان 1392

شب عاشورا

سینا جان امشب شب عاشوراست و طبق هر سال خونه ی عمو کمال شله زرد میپزن و حسابی همه پای دیگ شله زرذ صفا میکنن. اینم شله زردای آماده و کاسه شده اینم عکس آقا سینا و رفیق پایه ی این 10 شبش اینا هم عزادارای کوچولوی امام حسین(ع)راستی امشب رفیق فابریکتم بود و حسابی خوش به حالت شده بود. ...
22 آبان 1392

سینا در محرم 92

پسر عزیزم وروجک قشنگم امسال هم طبق هر سال خونه ی عمو کمال رفتیم. اما امسال یه فرق با هر سال داشت چون مثل هر سال هییت شاهچراغ نمیرفت و همون خونه ی عمو کمال عزاداری میکردن البته برای ما که خیلی لذت داشت آخه ما هم تو عزاداریشون شریک بودیم وهمینطور برای شما که یه لحظه هم تو خونه بند نمیشدی و با دوستات همش بیرون بودی و حسابی کیف میکردی. اینم دوستات که یه لحظه ازشون دل نمیکندی شب هم به زور ازشون جدا میشدی که بریم خونه الهی مامانی قربونت بره که روز به روز بزگتر میشی و آقا تر و من واقعا دلم برای این روزا تنگ میشه عزاداریت قبول باشه پسر کوچولوی من ...
20 آبان 1392

شیطونی

پسر عزیزم دیگه واقعا نمیدونم از دست شیطونیات باید چیکار کنم امروز من تو آشپزخونه داشتم غذا درست میکردم که متوجه شدم شما نیستی همه جا رو گشتم ولی نبودی دیگه نگران شده بودم میخواستم گریه کنم ولی از شما هیچ صدایی نمییومد. تا اینکه میخواستم بیام به بابا امیر زنگ بزنم که دیدم یه سبد که تو پذیرایی بود جلو پام تکون خورد وقتی که دیدم که شما تو اون سبد هستی انگار خدا دنیارو بهم داد آخه خیلی نگران شده بودم. وقتی دیدمت نمیدونستم خوشحال بشم یا دعوات بکنم واقعا کارت برام عجیب بوود ...
16 آبان 1392

پسر نازم 3 ساله شد

                   امروز خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی   ...
15 آبان 1392

محرم 92

اَلسَّلٰامُ عَلَيْكَ يٰا اَبٰا عَبْدِ اللهِ ، وَعَلَى الْاَرْوٰاحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِكَ ، عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهٰارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيٰارَتِكُمْ ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ، وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْن     وَعَلىٰ  اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ، وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن. ديباچه ي عشق و عاشقي باز شود دلها همه آماده ي پرواز شود با بوي محرم الحرام تو حسين ايام عزا و غصه آغاز شود پسر عزیزم امروز اول محرم الحرامه.                 ...
14 آبان 1392

باران

         خدا ابرو به گریه میاره تا گلها بخندن،پس هر وقت بارون اومد یادت نره بخندی گل مامانی                                                                                      &nbs...
12 آبان 1392

تولد سه سالگی

                                             وجود تو تنها هدیه گرانبهایی بود که خداوند ما را لایق آن دانست                                           پسر نازم پسر خوشکل موشتلم امشب شب تولدت بود . انقد خوش گذشت و تو خوشحال بودی که هر چی بگم کم گفتم. البته عزیز دلم تولدت 15 آبان هست اما به خاطر محرم و ب...
10 آبان 1392

روزهای با تو

تا امروز،دیروز را ورق میزدم و خاطرات گذشته را مرور میکردم و امروز روزهای با تو بودن را. صدای خش خش برگ ها از لای لای صفحات پاییزی مشنوم و التماس شاخه ها را که در حسرت دست های سرد تو مانده اند سینا جان................                             ...
9 آبان 1392